روز قسمت بود
خدا هستی را قسمت می کرد
خدا گفت:
چیزی از من بخواهید، هر چه که باشد به شما داده می شود
سهمتان را از هستی طلب کنید، زیرا خدا بسیار بخشنده است
و هر که چیزی خواست
یکی بالی برای پریدن
و دیگری پایی برای دویدن
یکی جثه ای بزرگ خواست
و دیگری چشمانی تیز
یکی دریا را انتخاب کرد
و دیگری آسمان را
در این میان کرمی کوچک جلو آمد و به خدا گفت:
خدایا من چیز زیادی از این هستی نمی خواهم
نه چشمانی تیز و نه جثه ای بزرگ
نه بالی و نه پایی
نه آسمان و نه دریا
تنها کمی از خودت
تنها کمی از خودت به من بده...
و خدا کمی نور به او داد
نام او کرم شب تاب شد
خدا گفت:
آن که نوری با خود دارد بزرگ است
حتی اگر به قدر ذره ای باشد
تو حالا همان خورشیدی
که گاهی زیر برگی کوچک پنهان می شوی.
و خطاب به دیگران گفت:
کاش می دانستید که این کرم کوچک، بهترین را خواست
زیرا که از خدا «جز خدا» نباید خواست
دلم کمی خدا می خواهد...
کمی سکوت...
کمی آخرت...
دلم دل بریدن می خواهد...
کمی اشک ...
کمی بهت...
کمی آغوش آسمانی...
دلم یک کوچه می خواهد بی بن بست!! و یک خدا!!
تا کمی با هم قدم بزنیم ..
فقط همین!!
نظرات شما عزیزان: